A last grad of high school ep 10


ss501_story

کلاس خانم شین:

هیون از کیم تائه یانگ میپرسه:چیزی درباره این معلمه میدونی؟

کیم تائه یانگ: میگن خیلی زن خشنیه و تدریسشم خیلی فرق داره و شنیدم که با اقای کانگ دشمنیه خونین داره...

هیون:واقعا چرا؟که همون موقه شی میاد....

شی:مربوط به دانشگاه میشه ما 2 تا تو یه دانشگاه بودیم و تنها دانش اموز هایی بودیم که باهم جنگ داشتیم و همیشه میخواستیم خودمون برنده باشیم...خوب اقای کیم دیگه سوالی نداری؟هیون که می دونست اگه یک کلمه دیگه بگه شی می ندازتش بیرون ساکت شد...

شی :خوب  کلاس شروع میکنم...بعد میره ویه موزیک میزاره و بچه ها شروع میکنن به رقصیدن میکنن...

کلاس کانگ:

کانگ:سلام من کانگ هستم...

همه ی بچه ها:خوشبختیم...

کانگ:خیلی خوب بهتره باهم اشنا بشیم شروع میکنم به حظور غیاب...بعد از این که حظور غیاب کرد اومد و در مورد سبک اهنگ هایی که دوست داریم صحبت کرد بعد از این که با معلم اشنا شدیم سولی دسته شو بالا برد...

کانگ:بله...

سولی:ببخشین این رو می پرسم ولی من شنیدم که شما رابطه خوبی با مربی شی ندارین در واقع چرا باهاش رقیبین ؟....که همون موقع زنگ خورد و کانگ بدون این که چیزی بگه رفت....

اوا:ولی خیلی عجیبه این کیم جائه جونگ چرا امروز هم نیومد...

نیکان:میگن یه مشکلی داره و تا اخر این ماه نمیاد....

امبر:یعنی یه ماه نمیاد ؟

ارغوان:ببیبنم مدرسه چیزی بهش نمیگه ؟

ویکتوریا:مثل این که باباش وزیر خارجه ی امریکا و کره است به خاطر همین چیزی بهش نمیگن...

کیانا:اینم شد دلیل اخه اگه اینطور باشه اوا اینا عموشون ریس کل ارتش اونا نباید بیان مدرسه؟

سولی:واقعا؟

اوا:نه بابا اگه این جوری بود که از شادمانی خودمو میکشتم....یه چیزی میگه دیگه ....این گفت برای خالی نبودن عریزه...(این جوری مینویسا این کلمه املاش درسته یا نه؟)

الن:بی خیال بیاین بریم یه چیزی بخوریم مهمون مونا....

مونا:چرامن؟

الن:چون تو اصلا حرف نزدی ....

مونا:بازم دلیل نمیشه که...

اوا:باشه ...باشه دعوا نکنید خودم میخرم و بعد بلند شد و رفت از دربیرون...همه هم دیگرو نگاه میکردن...

اوا کله اش رو از در میاره بیرون:نمی خواین بریم بخوریم...

ارغوان :راست میگه بریم...

وبعد همه رفتن....تو کافه تریا مدرسه:

جونگ مین:اخ خدا امروز با این رقصنده ها کلاس داریم اصلا نمی تونم اون دختر رو تحمل کنم فکر کردن بهش ازارم  میده ...می خوام سر شو از بدنش جدا کنم....

کیو:خیلی خوب اروم تر بعد سرشو بالا اورد و قهوهاش رو خورد  که دید اوا درست بالای سر جونگ مینه ...که یک دفعه همه قهوه از دهنش بیرون پاشید ریخت رو صورت جونگ مین....

جونگ مین:چیکار میکنی ...گند زدی به صورتم....

اوا:اوپا دستمال می خوای ؟

جونگ مین :اه  ممنون میشم که یک دفعه سرشو بالا میاره و اوا رو بالا سرش میبینه...

اوا:اوپا بفرمایید ...

جونگ مین دستشو دراز میکنه و دستمال از اوا میگیره...

جونگی:ممنون...

اوا:خواهش میکنم...

جونگی:این گودزیلا دیگه از کجا پیداش شد ؟... بچه های کلاس  جونگ مین که داشتن می خندیدن به خاطر این که حرفای جونگ مین به اوا رو شنیدن ....اوا هم که متوجه شده بود برگشت سمتت جونگمین و ادامه داد:

اه راستی یادم رفت بهت بگم اون دستمال افتاده بود کف دستشویی.... می خواستم ببرم بشورمش یادم نبود ...ببخشید اوپا....

جونگ مین که حسابی اتیشی شده بود نمی دونست چی بگه پسرا هم که هی زیر زیرکی به جونگ مین میخندیدن...

جونگمین :بسه دیگه نخند ید دارم میگم نخندید ...خیلیخنده داره؟

هیونگ:یه چیزی اونور تره....

 بعد همه زدن یر خنده....

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:,ساعت 21:57 توسط kiana| |


Power By: LoxBlog.Com